tml> تلفن - بانوی مهتاب....
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داشتم کتاب میخوندم / رمان "شیرین"/ که تلفن زنگ زد

صدا ش اشنا نبود پس حدس زدم بامن کاری ندارن

رفت جواب داد: با من بود

مامان یکی از همکلاسیای گلپسر بود ....دنبال پزشک زنان بود....خاطرات تلخ چندماه گذشته برام زنده شد

بغضم ترکید...اما نذاشتم کسی بفهمه 

برگشتم سرکتابم....

دیدم نمیشه بلندشدم رفتم یعالمه میوه ازیخچال برداشتم...شستمشون...خردکردم توی ظرف بزرگ

ب گلپسر گفتم شوشو روهم صداکنه

دوتام چایی ریختم و مشغول خوردن شدم

اخه شام نخورده بودم

چندشبیه که دوباره میرم پیاده روی... و ب طبع اون...شام میوه میخورم

باید این دوسه کیلو افزایش وزنی که این مدت دچارش شدم رو درستش کنم

دلم نمیخاد زحمتای قبل عیدم همه ب باد بره




تاریخ : چهارشنبه 95/6/17 | 5:45 عصر | نویسنده : hiva | نظرات ()
  • زرین باکس | ام جی