tml> بانوی مهتاب....
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام

اولین تجربه ی من ،درزمینه وبلاگ..

امیدوارم اینجا همونجایی باشه که میخواستم یعنی چی؟




تاریخ : یادداشت ثابت - دوشنبه 95/6/16 | 2:7 عصر | نویسنده : hiva | نظرات ()

باناراحتی رسیدیم خونه

گلپسر پرید بغلم و گفت: مامان... حال بچه چطوره؟

گفتم بد نیست و رفتم دسشویی تا اشکامو نبینه

اومد عکسای سونو رو دید با هیجان گفت: وایییی چقدر بزرگ شده...دست و پاهم دراورده

بالاخره خودمو کنترل کردم و رفتم برای اماده کردن نهار

---------------------------------------------------------------------

باهربدبختیی بود برای عصر وقت گرفتم از دکترم

مطب خیلی شلوغ بود....بالاخره رفتم تو

تا سونو رو دید گفت: عزیزم میس شده جنین

همه جا برام تار شده بود و حرفاشو نمیفهمیدم

توضیحات سونو انگلیسی و اصطلاحات پزشکی بود و من سردر نمیاوردم

گفتم ینی چی خانوم دکتر؟

گفت باید کورتاژکنی عزیزم.... جنینیت تو هفته دهم قلبش ازکار افتاده

زدم زیر گریهگریه‌آور

گفت باید صبح بیای بیمارستان

ازمطب که اومدم بیرون رفتم تو بغل شوشو بی توجه ب دیگران...بلند بلند زدم زیر گریه...نمیدونستم بااون همه ذوق پسرم...حالا چطور بهش بگم...ارزوهاش.....




تاریخ : چهارشنبه 95/6/17 | 6:2 عصر | نویسنده : hiva | نظرات ()

روزای پراز استرسی رو گذرونده بودم

تمام شب خوابم نمیبرد....همش تو این فکر بودم که همه چیزش سالم باشه....البته یواشکی ب دختر یا پسربودنش هم فک میکردم

صدای قلبش توی گوشم مرتب زنگ میزد و بهم امید میداد....

خود خدا میدونه اصلا برام فرقی نمیکرد...و فقط خودمو اماده کردم که براش خرید کنم حالا هرجنسیتی....

بالاخره صبح شد...

باعجله ازجام پریدم

ازشب قبل ب گلپسر: سفارشای لازم رو کرده بودم چون دلم نمیخاست تو گرما ببریمش باخودمون

سوار ماشین شدیم...خلوت بود...خیلی

ب خ افریقا که رسیدیم ب دلیل شیب زیاد .... و بخاطر سهل انگاریه ی رانننده دیگه...تصادف خفیفی کردیم که بخیر گذشت و ازمون کارت بیمه رو گرفت که بعدا نقدی باهاش حساب کنیم و کار ب اومدن افسر نکشید

بعد کلی انتظار و معطلی نوبت من شد

زفتم تو خوابیدم....خانوم دکتر ژل رو مالید روی شکمم....چشمامو بانگرانی دوختم ب مانیتورش و منتظر شدم

ازم پرسید:

_چند هفته ای؟

گفتم: یازده یا دوازده....خیلی مطمین نیستم

_جنین که نه هفته و پنج روز نشون میده

_مطمِنین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

_ اره عزیزم ...دارم مبیبنم خب

_ ببخشید نمیخاستم ناراحتتون کنم اما محاله تو ده هفته باشه

_حالا که اینو نشون میده قلبشم خیلی ضعیفه...حتما ب دکترت مراجعه کن...راهنماییت میکنه

_ممنون

با بغض از مطب زدم بیرون

توی راه همش گریه میکردم////شوشو تلا ش میکرد ارومم کنه اما نمیشد

 

 




تاریخ : چهارشنبه 95/6/17 | 5:56 عصر | نویسنده : hiva | نظرات ()

داشتم کتاب میخوندم / رمان "شیرین"/ که تلفن زنگ زد

صدا ش اشنا نبود پس حدس زدم بامن کاری ندارن

رفت جواب داد: با من بود

مامان یکی از همکلاسیای گلپسر بود ....دنبال پزشک زنان بود....خاطرات تلخ چندماه گذشته برام زنده شد

بغضم ترکید...اما نذاشتم کسی بفهمه 

برگشتم سرکتابم....

دیدم نمیشه بلندشدم رفتم یعالمه میوه ازیخچال برداشتم...شستمشون...خردکردم توی ظرف بزرگ

ب گلپسر گفتم شوشو روهم صداکنه

دوتام چایی ریختم و مشغول خوردن شدم

اخه شام نخورده بودم

چندشبیه که دوباره میرم پیاده روی... و ب طبع اون...شام میوه میخورم

باید این دوسه کیلو افزایش وزنی که این مدت دچارش شدم رو درستش کنم

دلم نمیخاد زحمتای قبل عیدم همه ب باد بره




تاریخ : چهارشنبه 95/6/17 | 5:45 عصر | نویسنده : hiva | نظرات ()

باز تنها شدم

شوشو و گل پسر رفتن استخر

گل پسر...داره اموزش میبینه . بتازگی میره پر عمق....خیلی ذوق زده س.....البته بهش حق میدم...من تو سن اون بودم تنها سرگرمیم مداد رنگیام بودن

اما خب...بچه های الان....اوفففففف

ی چایی برا خودم ریختم و اومدم اینجا یسری بزنم

استعداد عجیبی تو معتاد شدن ب فضای مجازی دارم...خدا بدادتون...یا بهتر بگم بدادم برسه قاط زدم 

البت تقصیر من نیست...ساعتای تنهاییم زیادن....زیاااااااااآااااااااااااآااااااد....

هنوز باهم سرسنگینبم....

من یروشی دارم که همیشه تواین پونزده سال زندگی مشترک بکار میگیرمش و نمیدونم چقد غلطه یادرست....

و اونم اینه که: موقع ناراحتی با طرف مقابل...بشدت بخودم میرسم  

پوزخند

خودتونین.....

دوش گرفتم و کمی ارایش کردم

کلا وقتی ارایش میکنم خیلی رو صورتم میشینه چون صورتم کم مو و بوره

خودم ازدیدن خودم لدت بردم چ برسه ب ....




تاریخ : چهارشنبه 95/6/17 | 5:38 عصر | نویسنده : hiva | نظرات ()
  • زرین باکس | ام جی