tml> صدای قلبش1 - بانوی مهتاب....
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزای پراز استرسی رو گذرونده بودم

تمام شب خوابم نمیبرد....همش تو این فکر بودم که همه چیزش سالم باشه....البته یواشکی ب دختر یا پسربودنش هم فک میکردم

صدای قلبش توی گوشم مرتب زنگ میزد و بهم امید میداد....

خود خدا میدونه اصلا برام فرقی نمیکرد...و فقط خودمو اماده کردم که براش خرید کنم حالا هرجنسیتی....

بالاخره صبح شد...

باعجله ازجام پریدم

ازشب قبل ب گلپسر: سفارشای لازم رو کرده بودم چون دلم نمیخاست تو گرما ببریمش باخودمون

سوار ماشین شدیم...خلوت بود...خیلی

ب خ افریقا که رسیدیم ب دلیل شیب زیاد .... و بخاطر سهل انگاریه ی رانننده دیگه...تصادف خفیفی کردیم که بخیر گذشت و ازمون کارت بیمه رو گرفت که بعدا نقدی باهاش حساب کنیم و کار ب اومدن افسر نکشید

بعد کلی انتظار و معطلی نوبت من شد

زفتم تو خوابیدم....خانوم دکتر ژل رو مالید روی شکمم....چشمامو بانگرانی دوختم ب مانیتورش و منتظر شدم

ازم پرسید:

_چند هفته ای؟

گفتم: یازده یا دوازده....خیلی مطمین نیستم

_جنین که نه هفته و پنج روز نشون میده

_مطمِنین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

_ اره عزیزم ...دارم مبیبنم خب

_ ببخشید نمیخاستم ناراحتتون کنم اما محاله تو ده هفته باشه

_حالا که اینو نشون میده قلبشم خیلی ضعیفه...حتما ب دکترت مراجعه کن...راهنماییت میکنه

_ممنون

با بغض از مطب زدم بیرون

توی راه همش گریه میکردم////شوشو تلا ش میکرد ارومم کنه اما نمیشد

 

 




تاریخ : چهارشنبه 95/6/17 | 5:56 عصر | نویسنده : hiva | نظرات ()
  • زرین باکس | ام جی