روزای پراز استرسی رو گذرونده بودم
تمام شب خوابم نمیبرد....همش تو این فکر بودم که همه چیزش سالم باشه....البته یواشکی ب دختر یا پسربودنش هم فک میکردم
صدای قلبش توی گوشم مرتب زنگ میزد و بهم امید میداد....
خود خدا میدونه اصلا برام فرقی نمیکرد...و فقط خودمو اماده کردم که براش خرید کنم حالا هرجنسیتی....
بالاخره صبح شد...
باعجله ازجام پریدم
ازشب قبل ب گلپسر: سفارشای لازم رو کرده بودم چون دلم نمیخاست تو گرما ببریمش باخودمون
سوار ماشین شدیم...خلوت بود...خیلی
ب خ افریقا که رسیدیم ب دلیل شیب زیاد .... و بخاطر سهل انگاریه ی رانننده دیگه...تصادف خفیفی کردیم که بخیر گذشت و ازمون کارت بیمه رو گرفت که بعدا نقدی باهاش حساب کنیم و کار ب اومدن افسر نکشید
بعد کلی انتظار و معطلی نوبت من شد
زفتم تو خوابیدم....خانوم دکتر ژل رو مالید روی شکمم....چشمامو بانگرانی دوختم ب مانیتورش و منتظر شدم
ازم پرسید:
_چند هفته ای؟
گفتم: یازده یا دوازده....خیلی مطمین نیستم
_جنین که نه هفته و پنج روز نشون میده
_مطمِنین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
_ اره عزیزم ...دارم مبیبنم خب
_ ببخشید نمیخاستم ناراحتتون کنم اما محاله تو ده هفته باشه
_حالا که اینو نشون میده قلبشم خیلی ضعیفه...حتما ب دکترت مراجعه کن...راهنماییت میکنه
_ممنون
با بغض از مطب زدم بیرون
توی راه همش گریه میکردم////شوشو تلا ش میکرد ارومم کنه اما نمیشد
.: Weblog Themes By Pichak :.